سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] بهترین کارها آن بود که به ناخواه خود را بدان وادارى . [نهج البلاغه]
زندان دل
 
خزان است

هو الهو...

رسیدست این خزان و آن حریقش

دل مارا برد سوی طریقش

زر از روی و مس از برگان بریزد

طلا را هم بیابی در عقیقش

چه باشد حکمت آرامش ما

در این ده روز گردان دقیقش

غم این دل کم از دریا ندارد

به مقداری که هست آب عمیقش

غمش باشد ز هجر و درد دوری

از آن یاران و همراه شفیقش

به یارانم سلامی هم رسانید

سلامی کاید از سوی رفیقش

بگویید این حریقی که بیامد

بود از سوز دلها در طریقش

 


 

من: شعر حاصل یک ساعت کلاس استاتیک بود که با دقت کامل به تدریس استاد گوش میدادم!

عکس : دانشکده فنی دانشگاه تهران 2 آذر 93


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط من 93/9/3:: 5:18 عصر     |     () نظر
 
اللهم ارزقنا کربلا!

ای حسین ای مظهر عدالت و شجاعت و استقامت

ای که برایت سر بازند عاشقان ولایت

ای جلوه جلال و جمال و عصمت و عظمت

ای که از سر خوان و سفره ات نو مید برنگردد کسی، از روی کرامت

ای که قرآن خواندی و خیزران زدند بر لبانت

ای که خواهرت به لرزه در آورد قصر دشمنانت

اینک این ماییم سرگشتگان و منتظران کربلایت

بنمای تفضلی بر این گدایان دربارت

برسان ما را بر آن ضریح و بارگاهت

 


 

اللهم ارزقنا کربلا....

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط من 93/8/21:: 12:18 صبح     |     () نظر
 
به روی نیزه سری....

نشسته سایه‌ای از آفتاب بر روی‌اش
به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسوی‌اش
ز دوردست سواران دوباره می‌آیند
که بگذرند به اسبانِ خویش از روی‌اش
کجاست یوسفِ مجروحِ پیرهن‌ چاک‌ام؟
که باد از دلِ صحرا می‌آورد بوی‌اش
شسته است کنارش کسی که می‌گِرید

کسی که دست گرفته به روی پهلوی‌اش
هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود او کیست؟
که این غریب نهاده‌است سر به زانوی‌اش
کسی در آن طرفِ دشت‌ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازوی‌اش
کسی که با لبِ خشک و ترک‌ترک شده‌اش
نشسته تیر به زیرِ کمانِ ابروی‌اش
کسی ست وارثِ این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد موی‌اش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسوی‌اش

 

شعر از فاضل نظری


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط من 93/8/18:: 3:13 عصر     |     () نظر
 
یاد ایامی....

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم  

در میان لاله و گل آشیانی داشتم


گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار

 پای آن سرو روان اشک روانی داشتم


آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم


چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی

چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم


در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم


درد بی عشقی ز جانم برده طاقت

ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

 

یاد ایامی ......


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط من 93/8/17:: 7:38 عصر     |     () نظر
 
و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا

بسم الله...

 

بعضی وقتا آدم به یه موردایی بر میخوره که کمتر پیش میاد تو زندگی

یا شایدم پیش میادا اما خب کم بهش توجه میشه

ولی اون بعضی وقتا آدم یهو چشمو گوشش باز میشه

انگار یه تلنگری یه نهیبی...

اما ماجرای امروز ماهم ازین قرار بود که رفتیم یه کتابی بخریم

در عین این که خیلی کوچولو بود یه ذره گرون بود

به فروشنده هه یه اعتراض با لبخندی کردم

و البته اون هدیه ای به من داد که هیچ موقع یادم نمیره

یه کتاب قطور نو و خوشگل درآورد گفت اینو چند بر میداری؟!؟

تعجب کردم گفتم یعنی چی؟ من اصلا اینو نمیخوام! به دردم نمیخوره بعدشم به قیافش میاد خیلی گرون باشه!

گفت دِ.. اشتباهت همینه دیگه به ظاهر قضیه نگاه میکنی! قیمت این کتاب هم قیمت همون کتابیه که دستته!

گفت ماها ارزش هیچ چیزو اون قدری که هست نمیدونیم! شاید یکی یه جا در به در دنبال همین کتابی بگرده که به درد تو نمیخوره

بعدا هم میره و با قیمت خیلی زیادی می خردش!!

اما تو با این که فهمیدی کتاب ارزشمندیه حاضر نیستی بخریش چون لازمش نداری!

ولی اون کتاب کوچولویی که تو دستته رو لازم داری برای همین هر قیمتی باشه میخریش!!!



من: واقعیتش اینه که به نظر خیلی ماجرای لوسیه!

اما یه ذره دقت کنیم! واقعا ما چه کارایی تو زندگی میکنیم؟؟!

واقعا قیافه اعمالمون با ارزشی که دارن متناسبه؟!

واقعا ما به کارهایی که تو زندگیمون میکنیم نیاز داریم؟!

خدا: قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا؟! الذی ضلّ سعیهم فی الدّنیا و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعا!!!

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط من 92/9/26:: 7:12 عصر     |     () نظر

ساخت کد موزیک آنلاین

windowlessVideowindowlessVideoabsmiddle